دیدم چراغش روشنه
سلام و احوال پرسی کردم ...
امیدوار نبودم جواب بده چون قبلا براش آف گذاشته بودم و جوابی نداده بود ...
یهو دیدم پشت سر هم مث شصت تیر پیام هاش اومد
من خیلی خوشحال شدم و اونم تو حرفاش نشون داد که خوشحال شده و کلی ازم تشکر کرد که دل یه بندۀ خدا رو شاد کردی...
گفت هیچ آفی دریافت نکردم ...
دلم براش تنگ شده بود ؛ یه کم ازم تعریف کرد که تو که رفتی همه ناراحت شدن و از این حرفا ...
بهش گفتم الان باد کردم؛ دی :
گفت باد نکن می ری هوا ... ما رو زمین لازمت داریم ...
گفتم ... گفت ...
یاد ِ روزای خوب بخیر ...
پ ن : من فردایی دیگر رو دوستم جون صدا می زنم ؛ اونم بهم می گه باران.
پ ن : لحظه های زندگی پر از خاطراتی اند که آدمای آشنا و غریبه برامون می سازن...