شنبه ها منُ یادِ یه خاطره میندازه ؛ یاد یه روز تو اصفهان که حس می کردم تو سلول انفرادی هستم؛ یه روز طولانی که نه می شد جائی برم و نه کاری ازم ساخته بود...
این مدت شنبه ها روز کاریم نبود ولی شاید از فردا روال عادی یه کم غیر عادی بشه؛ امیدوارم هر تصمیمی می گیرم بعدا پشیمون نشم...
به یه جاهائی هر روز سر می زنم - حتی چند بار - ؛ یه فکرایی مثل جملات پایین ِ تقویم ، هر روز تو زندگیم اند...
آینده از ثانیه ای بعد شروع میشه و انگار منُ با طنابی به دنبال خودش می کشونه . ترس تو وجودمه ...
پ ن : می کنم تنها از جاده عبور ...
پ ن : خدایا منُ اینجوری امتحان نکن لطفن!