بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

دوباره رفتم اونجا و نوشتم ؛

هر چی که باشه واقعیه ... بی کم و کاست و بقیه ـش برام اصلا مهم نیست...

خیلی عوض شدم و خودم این تغییر رو خیلی زیاد دارم حس می کنم ؛

برام خیلی سخته ... دلم می خواد کسی رو پیدا کنم و بهش بگم کمکم کن ... البته همونجا اینو خواستم ولی هنوز تغییری حس نمی کنم.

گاهی وقتا فکر می کنم باید از کالبد تن بیرون بیام و خودم رو دو دستی نگه دارم و بگم : آهای ! یه کم آروم تر ...

می ترسم ...

نمی دونم چی میشه ... بریم یا بمونیم ...

تشویشی تو وجودمه که تموم نمی شه ...

اونجا که بودیم به این خیلی فکر می کردم که : هذا یوم الحسرة ... من همینجا و همین الان معنیشُ چشیدم؛ لازم نیست اون روز برسه. نمی دونم چه بلایی داره سرم میاد ولی چیزی که مسلّمه نمی خوام بذارم چیزی که بر سر م اومده به سر من بیاد ... هرچی هم که بشه باید محکم باشم... گاهی وقتا فکر می کنم دارم ادای محکم بودنُ در میارم؛ تو دلم می گم : خدایا من طاقتشُ ندارم ... منُ اینجوری امتحان نکن!


پ ن : وقتی مسیر ، خسته کننده بشه آدم دوست داره زود به مقصد برسه ...

پ ن : تو خیالم اون روزُ بارها و بارها مرور می کنم ...

پ ن : آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم ...

پ ن : به کف دستام خوب نگاه می کنم ؛ ینی حق هرکسی به قدر کف دستشه؟ 

پ ن : امروز روز ِ صلوات است ...


  • باران بهاری

نظرات  (۲)

سلام ادرس اونجا رو میشه بفرمایید؟
پاسخ:
سلام
نع!
به سلامتی سفر خارج؟
الخیر فی ما وقع
اینکه روحتون گاهی کالبدتون میاد بیرون و میبینه تش نشون ه خوبیه.ترس نداره.نشانی از بزرگی روحه
پاسخ:
شاید بعدا خیریتی درش باشه  اما گاهی آنچه واقع می شه اصلا خوب نیست ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی