از قبل برنامه ریزی کرده بودم ولی قطعی نشده بود
امروز قطعی شد ؛ به بچه های یونی اسمس زدم و به بقیه زنگ!
به م.ت هم زنگ زدم و دعوتش کردم.
اول گفت : بیشتر مراقب خودت باش - این حرفش بهم یه آرامشی داد -
و بعد هم گفت : خیلی دوست داشتم بیام ولی حال مامان زیاد خوب نیست ...
تو صداش ناراحتی به خوبی معلوم بود. سکوت های تیکه تیکه ـش این حسُ بهم داد که داره گریه می کنه.
گفتم : ما براشون دعا می کنیم ان شا الله که بهتر بشن...
نمی تونستم بگم که می دونم درد ِ توی دلش چیه...
پ ن : فیلم بازی کردن سخته... خیلی سخت.
پ ن : روحش شاد.