بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

رو یکی از صندلیای کنار میز نشسته بود

روش به من بود و داشت حرفای قبل از رفتنشو برام تعریف می کرد

تو چشاش نگاه کردم و بهش گفتم : کجا داری می ری؟ چرا منو نمی بری؟

خندید... اومد پیشم که دلداریم بده ...

دوباره گفتم - بغض تو صدام بود و سرمو تکون می دادم - : قرارمون چی شد؟ ...

گفت : خودت می دونی که الان نمی شه بیایید ...

تو دلم گفتم : من دیگه عادت کردم ... دیگه دلم نمی لرزه ... دیگه حسم عوض شده ... سخت بود ولی بزرگ شدم...


پ ن : دیروز رفت ... تو آخرین اسمسش بهم گفت : حلالم کن باباجون .

پ ن : من زهر تنهایی چشان ...

پ ن : منتظر می مونم نوبتم بشه ...


  • باران بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی