باورش سخته اگه بخوام بگم من همه اتفاق هائی رو که افتاد چند روز قبلش - دقیقا همینجوری که پیش اومد - حس کرده بودم
یا شاید تو ذهنم یا نمی دونم تو ضمیر ناخودآگاهم دیده بودم.
نمی دونم این اسمش چیه...
من گاهی از خودم می ترسم؛
گاهی فکر می کنم کسی یا چیزی کنار گوشم زمزمه می کنه و من حرف هاشُ جدی نمی گیرم ...
پ ن : همه چی رو نمیشه گفت و شاید نباید گفت !
پ ن : خودت را کنار بکش ...
یا شاید تو ذهنم یا نمی دونم تو ضمیر ناخودآگاهم دیده بودم.
نمی دونم این اسمش چیه...
من گاهی از خودم می ترسم؛
گاهی فکر می کنم کسی یا چیزی کنار گوشم زمزمه می کنه و من حرف هاشُ جدی نمی گیرم ...
پ ن : همه چی رو نمیشه گفت و شاید نباید گفت !
پ ن : خودت را کنار بکش ...