امروز فهمیدم یکی از همکارامون ، بچه ماکو ئه و اینجا دانشجو بوده
البته درسش تموم شده و منتظره تا مدرکش آماده بشه
برای منابع طبیعی آزمون داده بود و بهش گفته بودن اون و دو نفر دیگه فعلا پذیرش شدن
خاطرات ماکو برام زنده شد...
سُرخوردن رو برف
دریاچه
ارس
کوه های ترسناک
بام فرهاد
بارون شدیدی که اون روز باعث شد به سرعت از روی اون پُل شکننده سریع رد بشیم و بریم تو ماشین
اون بچه که دستش شکسته بود
تصادف ماشین م. اینا با ماشین همسایه شون
حتی مرز بازرگان و سفر کربلا
یادش بخیر...
البته وقتی یادم میاد چند ساعت تو راه برگشت از اونجا بودیم حالم بد میشه ...
پ ن : گاهی بعضی جاها ، بعضی آدما ، بعضی خاطرات رو زنده می کنن ...