بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
جریان امروز تقریبا با اسمس م.ب شروع شد ؛
ازم پرسیده بود کسی رو میشناسم که کار ترجمه تخصصی  انجام بده یا نه ...
منم گفتم آره و باید صبر کنه تا شمارشُ براش پیدا کنم.

بعد به ن.م زنگ زدم ؛ جواب نداد ؛ برا همین با همون لحن همیشگی که باهاش حرف می زنم  براش اسمس فرستادم
دیگه مشغول کارای خودم شدم تا جواب بده
شاید یه ساعتی گذشت
موبایلمُ که چک کردم دیدم بهم زنگ زده و من نشنیدم
خودم دوباره باهاش تماس گرفتم
یه کم طول کشید تا جواب بده

مث همیشه نبود ؛ یه جورایی صداش اون نشاط همیشگی رو نداشت
بهم گفت شماره رو برات اسمس می زنم ؛ خودت تماس بگیر چون الان یه کم حالم خوب نیست
خب باید می پرسیدم چرا خوب نیست ... و پرسیدم. : (

در حالی که صداش پر از بغض بود و لابلای حرفاش می زد زیر گریه بهم گفت چه اتفاقی افتاده
سعی کردم دلداریش بدم و بگم حتما خدا انقدر دوستش داشته که نذاشته قضیه بدتر از این پیش بیاد
می خواستم برم پیشش تا آرومش کنم اما تشکر کرد و گفت تو یه روز تعطیل داری نمی خواد بیای ... خوبم ... فردا خودم بهت زنگ می زنم.

و بعد  با ر.م در مورد اتفاقات عجیبی که یه مدته برام می افته صحبت کردم .
نمی دونم این خوبه یا بد اما یه کم منُ ترسونده.

پ ن : 5 روز تعطیلی در هفته آینده خواهم داشت ... باید براش برنامه ریزی کنم که حروم نشه.
پ ن :  مطمئنم من در هیچ جایگاهی قرار ندارم ؛ مطمئنم ! پس این چه امتحانیه ؟ چرا اینجوری شدم ؟



  • باران بهاری