بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

خوابم نبرد

خبری که شنیدم دلمُ آشوب کرد

بیشتر از اونی که نگران اون بچه بشم ، نگران خودم شدم

نمی دونم چرا اما ترسیدم

نه اینکه قیامت شده باشه اما حس کردم فرصتی ندارم

خودم و زندگیمُ مرور کردم

هیچی ندارم ببرم پیش خدا

دستام خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی خالیه

فقط می تونم با چشمایی که اشک پرشون کرده

و حتی نمی تونم از پشتشون به درستی نگاه کنم به امید لطف خدا دستمُ به در ِ خونش دراز کنم

و بگم دستمُ بگیر

من راهُ گم کردم ...



  • باران بهاری