بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

به م اسمس زدم تا کسب تکلیف کنم

براش گفتم چی شده

اونم مث همیشه تو حرفاش غم و درد دل بود

آدم خیلی بزرگیه

من نمیتونم ، واقعا نمی تونم اونجوری که اون رفتار می کنه رفتار کنم

آخرین اسمسُ من زدم : " منم همینو می گم "


 امروز چندبار یاد اون روز افتادم

روزی که حالُ روزم اصلا دیدنی نبود

مامان سعی می کرد با حرفاش منُ دلداری بده : " تو چرا اصلا به اون زنگ زدی ؛ شأن تو این نیست که با یکی مث اون همکلام بشی ..."

براش دلیل کارمُ توضیح دادم

بگذریم که بعدا خودش ازم حلالیت طلبید و گفت : " ما رو حلال کن اگه یه وقت حرفی زدیم ..."

منم فقط گفتم : " سلامت باشید " ؛ حتی خودم هم نمی دونم واقعا بخشیدمش یا نه...


دلم خیلی می خواد برم مشهد

دلم برای درد دل کردن با امام رضا تنگ شده

خدا بخواد فردا رو روزه می گیرم

ماه رجبُ دوست دارم چون ماه خداست



دلم نمی خواد برم جلسۀ مثنوی اما خب اجباریه مثل خیلی از کارا تو زندگی که اجباریه ...


پ ن : یه عالمه حرف تو دلمه که نوشته نمیشه...


  • باران بهاری