بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

دیروز رفتم کتابفروشی برای اردیبهشتی ِ دوست داشتنی ، هدیۀ تولد بخرم ؛

همۀ قفسه ها رو نگاه کردم ؛

اما کتابی که خودش نداشته باشه و بدونم خوشش میاد رو پیدا نکردم .

اول به ذهنم رسید تو پاکت پول بذارم و بهش بدم تا خودش هرچی دوست داره برای خودش بخره اما بعد نظرم عوض شد؛

رفتم براش عطر خریدم .

شاید هیچوقت انقد برای خودم هزینه نکنم ؛

اما وقتی کسی رو دوست دارم سعیمُ می کنم - در حد بضاعت و سلیقۀ خودم - براش سنگ تموم بذارم .

امیدوارم خوشش اومده باشه .


پ ن :  انقد به پینه دوز خوش اخلاق زنگ زدم که خودش خسته شد و گفت تا یه ساعت دیگه مِیلتُ چک کن . . .

پ ن : خدا همیشه کارهایی می کنه که  بیادمون بیاره هست ؛

دیدن اون آقا که تیر به قلبش خورده بود و تیر خلاص توی سرش زده بودند اما بازم زنده مونده بود و بعد از چند سال اسارت  پیش خانواده ـش برگشته بود ،

نشون می داد که تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی افته .



  • باران بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی