بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
یه جایی گیر افتاده بودم که نمی دونستم باید از کدوم طرف برم
از یه آقائی پرسیدم مترو چه جوری میشه رفت؟
گفت متروی کجا؟
گفتم فرقی نمی کنه ؛ فقط من به مترو برسم بتونم راهمو پیدا کنم
گفت باید تاکسی سوار شی بری انقلاب
موندم سر خیابون و به هر ماشینی که رد می شد گفتم انقلاب
تا بالاخره یه تاکسی نگه داشت
داشتم فکر می کردم که اگه برم متروی انقلاب راهم ممکنه دورتر بشه
اما یه جرقه به ذهنم رسید که برم انقلاب و کارایی رو که از قبل نقشه ش رو کشیده بودم پی گیری کنم.
ازدحام پیاده رو و اطراف کتاب فروشی ها  انقد زیاد بود که اگه کسی ندونه فکر می کنه مردم مون چقد اهل مطالعه هستند !
تو چند تا کتابفروشی سراغ گرفتم ... بعضیا اون قطعی رو که من می خواستم نداشتند
تا بالاخره یه جا
قطع جیبی / ورق گلاسه / با خط نستعلیق  و شاید همون که دلم می خواست پیدا شد

غزلیات سعدی 
!

بازش کردم و این غزل اومد :

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید ...

پ ن : رد شدن از کنار فروشگاه گلهای زعیم همیشه برام خوش آیند بوده و هست ؛ کاش یه روز بتونم یه گلفروشی بزنم.
پ ن : ممکنه در طول روز همه چیزایی که پیش بینی کردیم اتفاق نیفته اما اتفاق های خوب میتونه جای خالی خیلی چیزا رو پر کنه . . .
پ ن : م رفت آماده باش زلزله ؛ شاید لازم بشه بره سیستان و بلوچستان .
پ ن : فاصله ها هنوز هستند ...

  • باران بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی