بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
نشسته بودم رو زمین و سرمو به جعبه چرخ خیاطی تکیه داده بودم

-چته؟ خوابت میاد؟

نه ...

- پس چرا ملولی؟ حالت بده ؟ دلت تنگ شده؟

نه ...

-پس چی؟

انگار نه انگار فاطمیه ست ... نه هیئتی ، نه روضه ای ، ...

- تو ببین الان وظیف ـت چیه ؛ حتما که نباید رفت هیئت ...


مامان سعی کرد با حرفاش منو آروم کنه
نمیدونم چم شده بود  اما تو دلم آشوب بود ... حالم خوب نبود ...
خودمم نمی دونم واقعا برای نرفتن هیئت بود یا برای چیز دیگه ای...
 
این چند روز زیاد فکر کردم ؛
به خودم ، به روزگارم ، به اینکه ساعت های شبانه روزمو دارم چجوری میگذرونم ، به کسایی که باهاشونم ،
به اینکه چی می خواستم بشم و اینکه الان کجام ، ... ، به خیلی چیزا ... خیلی چیزا ...
دیدم باید با خودم  بجنگم
باید یکم جدی بشم
باید دور بشم
باید برم


دلم همیشه راست میگه ...  ایندفعه میخواد پا بذارم روش - رو دلم -  ؛
باید گوش بدم ... به دلم ، به حرفش ؛
حس یه قاصدک رها رو دارم که باد داره می بردش ...
حالا مدت هاست که فهمیدم دست و پا زدن فایده ای نداره  ؛
 باید خودم رو رها کنم تا کمتر آسیب ببنیم
باید راضی باشم به شرایطم و

مثل همیشه
برای همه!
بخندم
: )


پ ن : چون زُلف تو ام جانا در عین پریشانی . . .
پ ن : قاصدک شعر مرا از بر کن ؛ برو آن گوشۀ باغ ، سمت آن نرگس مست ، و بخوان در گوشش و بگو باور کن ...
پ ن : باور کن!



  • باران بهاری

نظرات  (۱)

بهار است.خانه نشستن روا نیست.از هر فرصت برای چرخ زدن باید بهره جست.روحیه را بالا میبرد.مخصوصا پارک های بازی کودکان.حتی هییت رفتن.پس خانه ننشین.حرکت کن.نماز را در مسجد بخوان.گوشه گیری نکن.دنیای مجازی دلگیرت میکند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی